کد مطلب:225257 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:247

بیان پاره اشعاری که حضرت امام رضا در بعضی مواقع انشاد فرمود
در عیون اخبار مسطور است كه از جمله اشعاری كه امامن رضا علیه السلام انشاد فرموده یا به آن تمثل جسته یا در مقام رد بر شعری دیگر یاد فرموده این است كه عبدالعظیم بن عبیدالله حسنی فرمود كه معمر بن خلاد و جماعتی با من حدیث نهادند كه به خدمت امام رضا علیه السلام در آمدیم و یكی از ما به آن حضرت عرض كرد خداوند مرا فدای تو بگرداند از چه روی رنگ مباركت را دیگرون می نگرم فرمود: «انی بقیت لیلتی ساهرا متفكرا فی قول مروان بن ابی حفصه» در شب گذشته بیدار بودم و در خواب نرفتم و در این شعر مروان بن ابی حفصه پیوسته متفكر بودم:



انی یكون و لیس ذاك بكائن

لبنی البنات وراثة الاعمام



مقصود این است كه كجا تواند بود كه فرزندان فاطمه زهرا كه دخترزاده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می باشند خلافت را به میراث برند و بنی عباس كه فرزندان عباس عم پیغمبر هستند محروم بمانند بالجمله فرمود پس از آن كه چندی متفكر بودم بخوابیدم ناگاه گوینده ای را دیدم كه هر دو دست خود را بدو كناره ی در گرفته و می گوید:



انی یكون و لیس ذاك بكائن

للمشركین دعائم الاسلام



لبنی البنات نصیبهم من جدهم

و العم متروك بغیر سهام



ما للطلیق و للتراث و انما

سجد الطلیق مخافة الصمصام





[ صفحه 324]





قد كان اخبرك القرآن بفضله

فمصنی القضاء به من الاحكام



ان ابن فاطمة المنوه باسمه

حاز الوراثة عن بنی الاعمام



و بقی بن نتلة واقفا مترددا

یرثی و یسعده ذوی الارحام



هرگز نتواند بود كه دعایم و ستونهای اسلام یعنی خلافت و امامت برای مشركان یعنی اولاد عباس باشد و برای فرزندان دختر یعنی فاطمه علیهماالسلام بهره و نصیبه ی خلافت از جد خودشان است و عمو را به هیچ وجه قسمتی و ارثی نیست و آزاد كرده شده را یعنی عباس را كه رسول خدا امانش داد با میراث چكار است و حال اینكه عباس كه امان داده و طلیق است از بیم شمشیر ایمان آورد و خدای را سجده نمود و خداوند تعالی در قرآن به این امر خبر داده و قضای الهی و احكام خداوندی در امر میراث وارد شده است بدرستی كه فرزندان فاطمه كه به نام مباركش بزرگ می شد میراث را از فرزندان اعمام رسول خدا حایز شده است و ابن نتله بر جای ماند در حالتی كه ایستاده و متردد و به یمین و یسار در نظاره بود و دارای میراثی نبود و مرثیه برای میراث می خواند و خویشاوندانش بدو اعانت می كردند.

راقم حروف گوید شاید حضرت رضا علیه السلام خواسته است چیزی را كه بر مردمان به شبهه اندر بوده است بر شكافد و گر نه آن حضرت چگونه در شعر مروان ابن ابی حفصه كه از فساق نامدار شعرای روزگار است و به شرح حالش اشارت كرده ایم در اندیشه شود و شب به بیتوته گذارد والا در نظر هیچ كس پوشیده نیست كه تا فرزند و فرزند زاده باشد هیچ كس بعم خود نمی نگرد و او را وارث بر خود نمی سازد. حكیم سنائی غزنوی علیه الرحمة چه خوب و بااسلوب می فرماید:



گویند كه پیغمبر ما رفت ز دنیا

میراث خلافت به فلان داد و به همان



با دختر و داماد و پسر عم و نبیره

میراث به بیگانه دهد هیچ مسلمان



بهترین دلایل قرآن مجید است ببینیم در احكام میراث چه حكم رسیده است آیا عم و عمزاده بر فرزندزاده مقدم هستند یا اگر جدی بمیرد و اموال فراوان گذارد و یك فرزند زاده ی كور و شل داشته باشد و اعمام و اولاد اعمام نیز فراوان



[ صفحه 325]



داشته باشد میراث او حق كیست از این گذشته كار خلافت و امامت و ولایت موروثی نیست و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در تعیین آن به حكم خداوند كار می كند نه به محبت و میل ابوت و بنوت و قرابت بلی رعایت احترام عم لازم است چنان كه ابن خلكان می گوید روزی مأمون به امام رضا علیه السلام عرض كرد پسران و فرزندان پدرت درباره ی جد ما عباس و عبدالمطلب چه می گویند فرمود «ما یقولون فی رجل فرض الله طاعة نبیه علی خلقه و فرض طاعته علی نبیه» چه می گویند درباره ی مردی كه خداوند فرض كرده است طاعت پیغمبر خود را بر آفریدگانش و فرض كرده است طاعت او را بر پیغمبرش مأمون امر كرد هزار بار درهم به آنحضرت تقدیم نمایند با اینكه در این كلام تعبیر كرده اند و گفته «طاعته علی نبیه» یعنی خداوند طاعت خودش را بر پیغمبر خود فرض كرده است و ضمیر طاعت به خداوند راجع است در صورتی كه به خود عباس هم راجع باشد مخالف با ما نحن فیه نیست زیرا كه احترام و پذیرفتاری عم در هر مقامی كه مخالف شرع و امر خدای نباشد لازم است و عم به منزله ی پدر و ولی است اما در امور نبویة و خلافیة صورت دیگر پیدا می كند زیرا كه شان و شرف و عزت وی گاهی مقبول می شود كه به پیغمبر ایمان بیاورد و اگر این اسلام نظر به ظاهر داشته باشد و منافق باشد در زمره ی منافقان خواهد بود و اگر ایمان نیاورد و به دایره ی مسلمانی اندر نشود كافر است و عم بودن سودمند نگردد و اگر در تمام احكام شرعیه و سنت پیغمبر منكر یك مسئله ی جزئی باشد كافر است و اگر منكر نباشد لكن در اوامر یا عبادات سهل انگاری كند فاسق و اگر در مناهی ارتكاب جوید فاجر است پس با این ترتیب نمی توان خویشاوندی با پیغمبر را با سایر خویشاوندیها یكسان شمرد و قیاس نمود «زین حسن تا آن حسن فرقی است ژرف» و از این جمله كه بگذریم باید خودمان تامل نمائیم آیا خود عباس رضا می داد كه میراث او را از فرزندان یا فرزندزادگان او بازگیرند و به عم و عم زاده گانش بپردازند یا سایر طبقات خلق بر حسب طبیعت بشری به چنین امری رغبت می نمایند و پس از خود اولاد خود را بی نصیب و در سرای خود را بسته و سفره ی خود را بر هم پیچیده و



[ صفحه 326]



چراغ خود را خاموش و شئونات و زحمات خود را فراموش و نام خود را نابود می خواهند كه این تكلیف را با دیگران نمایند به علاوه بنگریم آیا برای عباس یك مراتب علمیة و فضایل خاصه و شرف مخصوص و قدس و ورع و تقرب الهی و معارف لایتناهی و سبقت و قدمت منصوصی است كه برای علی و اولادش علیهم السلام نبوده است و حال اینكه عكس این بر مخالفین و مؤالفین روشن تر از آفتاب و ماه است پسرش عبدالله كه پیغمبر در حق او دعای خیر فرمود كه به علم تفسیر كامیاب شود و اعلم و افضل و اقدم بنی عباس است ببینیم در خدمت امیرالمومنین و حسنین چه عالم داشت و خود را نسبت به آن حضرت كمتر از قطره ای نسبت به دریایی بی پایان یا ذره ای نسبت به آفتاب درخشان می خواند و حالات او در تمام اوقات معلوم و مشكوف می باشد پس با این تفصیل چه جای قال و قیل و تعبیر و تأویل است بلی چون اولاد او یا بنی امیه یا آل مروان چنگ به امر خلافت و سلطنت در انداختند مردمان عصر به خوش آمد ایشان طرح پاره ای عناوین نمودند و خود را ابدالابدین مطرح انتقام رب العالمین كردند.

و نیز در عیون اخبار مسطور است كه عبدالله بن مغیره گفت از حضرت رضا علیه السلام شنیدم می فرمود:



انك فی دارلها مدة

یقبل فیها عمل العامل



الا تری الموت محیطا بها

یكذب فیها امل الامل



تعجل الذنب بما تشتهی

و تأمل التوبة فی قابل



و الموت یأتی اهله بغتة

ما ذاك فعل الحازم العاقل



تو در این سرای سپنج و سراچه پر محنت و رنج مدتی معین جای كنی كه دار عمل و امل و اجل است هر كسی در این ایرمان سرای به كرداری شایسته و اطواری بایسته روزگار نهاد كامكار و برخوردار و پذیرفتار آید مگر نمی بینی كه آیات مرگ و پیكهای موت بر این حصار بند گروهی مستمند احاطه كرده است و رشته ی امل را دشنه ی اجل قطع و آرزومندی به این سرای اریب را تكذیب



[ صفحه 327]



می نماید و تو از كمال غفلت و جهالت برای مشتهیات نفسانی در معاصی یزدانی شتاب می كنی و نوبت و انابت را به دیگر سال حوالت می نمائی بدان گمان كه در این جهان بر گذر جاویدان می پایی و حال اینكه می دانی مردم روزگار را كه برای تفنا آفریده شده اند مرگ ناگهانی فرومی سپارد اینگونه كار و كردار غفلت شعار را به خردمندان هوشیار نسبت نمی توان داد.

و دیگر از حسین بن عبدالله بن سعید عسكری مروی است كه گفت در سال سیصد و چهاردهم هجری ابوبكر محمد بن فضل معروف به ابن خباز برای ما حدیث كرد و گفت ابراهیم بن احمد كاتب ما را حدیث نهاد و گفت ابوالفیاض احمد بن الحسین كاتب از پدرش حسین برای ما حدیث نمود و گفت در مجلس مبارك علی ابن موسی علیه السلام تشرف داشتیم در این اثنا مردی از برادرش شكایت كرد آن حضرت شروع به قرائت این شعر فرمود:



اعذر اخاك علی ذنوبه

و استروغط علی عیوبه



و اصبر علی بهت السفیه و للزمان علی خطوبه



ودع الجواب تفضلا

و كل الظلوم الی حسیبه



معذور دار برادر خود را بر گناهان و خطاهایی كه از وی نسبت به تو روی داده و پرده پوشی نمای و بر معایب اوستاری كن و بر افعال ناستوده مردم سفیه بی خرد و همچنین بر سختیهای روزگار غدار شكیبایی كن و برای پاس مقام و مزیت مرتبت خویش از جواب دادن و تلافی كردن چشم بپوش و كار نابكار و ظلم ظالم به پروردگار عالم بگذار كه مكافات هر عملی را خواهد داد.

و دیگر از ریان بن صلت مروی است كه گفت امام رضا علیه السلام این شعر را از عبدالمطلب به من برخواند:



یعیب الناس كلهم زمانا

و ما لزماننا عیب سوانا



لعیب زماننا و العیب فینا

و لو نطق الزمان بناهجانا



و ان الذئب یترك لحم ذئب

و نأكل بعضنا بعضا عیانا





[ صفحه 328]



تمامت جهانیان به نكوهش جهان سخن می كنند و حال اینكه برای زمان ما عیبی جز از وجود ما نیست نكوهش می كنیم زمان خود را با اینكه عیب در خود ما می باشد و اگر روزگار زبان به تكلم بر گشودی ما را هجو نمودی همانا گرگ درنده شكم باره از گوشت گرگ نمی خورد اما ما مردمان بالعیان هم دیگر را می خوریم.

همانا دشت و كوه و دریا و صحرا و جنگل و معدن و نباتات و جمادات بلكه حیوانات غیر ناطق اگر هزاران سال بگذرانند عیبی و نكوهشی و خطبی و خطری پدیدار نگردانند تمام عیوب از جنس آدمی زاده است كه در تمام این جمله تصرفات نماید و از همه بخورد و بیاشامد و بكند و بكشد و بپزد و برای حلی و زیور و مشتهیات نفسانیه آماده نماید و آن وقت گرد معاصی و ملاهی كه همه نتیجه ی آن جمله است برآید و دهان حرض و امل بر گشاید و بدین واسطه به هزار گونه اعمال ناستوده كه موجب مفاسد عظیمه است آلوده بشود و برای راحت خود عمارات و ابنیه و قصور عالیه برآورد و امتعه ی نفیسه تهیه كند و چون روی به ویرانی و فنا گذارد یا به تمام آنچه آرزومند است و جمله جهان را از بهر خود به تنهایی خواهد نرسد زبان به نكوهش زمان بر گشاید و اگر خوب بنگرد همه از اوست و اگر چه هزار سال در جهان بگذرانند و در آن تصرفاتی ننمایند هیچ وقت نگران عیب و نقصانی نشوند همیشه دریا و كوه و دشت به حال خود باقی است تو چون بیامدی و بنای عمارت نهادی و دست تصرف دراز كردی و به صنایع پرداختی و پس از چندی روی به ویرانی یا فرسودگی نهاد زمان را به نكوهش می گیری و از معادن زر و گوهر و جواهر در آوردی و آخر الامر مفقود یا نابود شد گناه دنیا شماری یا به آنچه از ملبوسات و مأكولات و مركوبات و منكوحات و مشروبات و مشمومات خواهانی مرتب ساختی و پس از مدتی كهنه و فرسوده و تباهی گرفت از جهان مینالی یا اگر فرزندی بیاوردی و معشوقی به دست كردی و به آرزویی دست یافتی و به مقام و منصب و مشغله و مشعله ای



[ صفحه 329]



رسیدی و پس از چندی از دست تو بیرون شد شكایت از روزگار كنی و حال اینكه تو خود این وسایل را كه به جمله ناپاینده و زایل است مرتب می سازی و حال اینكه اگر به دقت بنگری همه باقی و بر جای هستند و تو را نوبت به آخر رسیده و از دست تو به دیگری پیوسته است و ذره ای را فقدان و تباهی حقیقی روی نداده است همان اشیاء كه می فرساید و زوال می گیرد اسباب تجدید جنس خود است و این فنا و زوال در تو می باشد یعنی در تلاشی بدن خاكی تو است كه به خاك باز شود و دیگر نوبت بروید و این فنا عین بقاست زیرا كه گوهر روح تو كه هرگزش زوال نیست چند گاهی در این كالبد عنصری و تنگنا قفس سست اساس گرفتار و از مراكز علویة خود مهجور بود و خداوند برای صالحی كه می داند او را در این سراچه سفلی منزل داد و بعد از آن نجاتش بخشید و به جائی كه بایدش رسانید پس در حقیقت وجود تو را حتی كالبد تو را نیز فنائی و زوالی به حقیقت نخواهد بود و نیز عیب و نكوهشی بر حسب معنی مترتب نمی گردد:



عیب در موجود عیب موجد است

عیب اندر ظلم و غش بی حد است



پس بد مطلق نباشد در جهان

بد به نسبت باشد این را هم بدان



و دیگر از بیثم بن عبدالله زمانی مروی است كه گفت حدیث فرمود ما را علی بن موسی از پدرش موسی بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش محمد از پدرش علی از پدرش حسین علیهم السلام كه امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود:



خلقت الخلایق فی قدرة

فمهنم سخی و منهم بخیل



فاما السخی ففی راحة

و اما البخیل فشوم طویل



آفریدگان را به یك اندازه و مقدار و با توانایی و استطاعت و اختیار بیافریدی و از ایشان گروهی دارای سخاوت و بخشش و برخی موصوف به بخل و كاهش شدند اما آن كس كه به صفت سخا وجود برخوردار است همواره در بستر راحت كامكار است زیرا كه به وبال جهان بود و نابود آن واندك و بسیارش در اندوه و آزار نیست



[ صفحه 330]



و مردمان نیز با او دوست و از دل و جان خواهانند اما مردم بخیل همواره با روزگاری شوم و تا برخوردار گرفتارند زیرا كه دشمن دارایی دیگران و آرامش خویشتن هستند و فزایش دیگران موجب كاهش روح و تن ایشان است.

و دیگر محمد بن یحیی صولی گوید عم من با من حكایت كرد كه روزی از حضرت امام رضا علیه السلام شنیدم این شعر را انشاد فرمود و كم اتفاق می افتاد كه شعری بخواند:



كلنا نأمل مدا فی الاجل

و المنایا هاذبات بالامل



لا تغرنك اباطیل المنی

و الزم القصد ودع عنك العلل



انما الدنیا كظل زائل

حل فیها راكب ثم رحل



تمام آمال ما در امهال آجال و مهلت در مدت است و حال اینكه باز مرگ و كركس اجل پراننده ی آیات امل و قطع كننده ی رشته ی آرزوهای دیر باز است هرگز فریب آرزوهای باطل و امانی زایل را مخور و از یاد مرگ غافل مشو و علل فاسده را برای آمال كاسده ذخیره ساز كه این دنیای پر گداز چون سایه ای است كه دائما در گذر است و سواری در آن اندر و به دیگر سوی رهبر گردد. عرض كردم «اعز الله الامیر فقال العراقی لكم» شخصی عراقی برای شما گفته است عرض كردم ابوالعتاهیه این شعر را از خویشتن برای من برخواند فرمود «هات اسمه ودع عنك هذا» نامش را بازگوی و از اینكه شخص را به لقب بخوانی دست بدار به درستی كه خداوند سبحان می فرماید: «و لا تنابزوا بالالقاب» عیب حویی نكنید مردمان را به قلبهای ایشان و شاید آن مرد از این لقب كراهت داشته است و این از آن است كه در عرب یا دیگر طوایف پاره ای اشخاص را برای مذمت یا عداوت یا تحقیر به پاره ای القاب ذمیمه ملقب می نمودند كه چون بشنیدی ناخوش داشتی از این روی از این كردار نهی فرمودند و ممكن است ابوالعتاهیه این كنیه و لقب را مكروه می داشته است به این جهت آن حضرت چنان فرمود و از این كلمه راوی كه به حضرت عرض كرد «اعز الله



[ صفحه 331]



الامیر» معلوم می شود در زمان ولایت عهد آن حضرت بوده است.

و هم در آن كتاب مروی است كه ابراهیم بن عباس گفت امام رضا علیه السلام این شعر را بسیار می خواند:



اذا كنت فی خیر فلا تغترر به

و لكن قل اللهم سلم و تمم



چون در حال خوش و روزگاری دلكش و به راحت و كامكاری برخوردار باشی مغرور و فریفته مشو لكن بگو پروردگار این نعمت را از حوادث سالم و بر من به تمام و كمال مقرون فرمای.